زير بار ستمت مي‌ميرم

شاعر : عطار

روي در روي غمت مي‌ميرمزير بار ستمت مي‌ميرم
کايمن از مدح و ذمت مي‌ميرمشغل عشق تو چنان کرد مرا
سر خود بر قدمت مي‌ميرمزنده‌ي بي سر از آنم که چو شمع
روي سوي حرمت مي‌ميرمحرمت گرچه مرا روي نمود
که ميان حشمت مي‌ميرمآستين چند فشاني بر من
زار زير علمت مي‌ميرمآستينت چو علم کرد مرا
سرنگون چون قلمت مي‌ميرمتا شدم زنده‌دل از خط خوشت
مي خورم وز ستمت مي‌ميرمبه ستم رزق هرگه که دهي
تا چرا من ز دمت مي‌ميرمدم عيسي است تورا وين عجب است
تا نگويي که کمت مي‌ميرممن بميرم ز تو روزي صد بار
زين قدم دم به دمت مي‌ميرمليک چون لعل توام زنده کند
هين که بي جام جمت مي‌ميرمدرده از جام جمت آب حيات
هر نفس لاجرمت مي‌ميرمبي تو گر زنده بماندم نفسي
بر اميد کرمت مي‌ميرمکرم عشق تو ديده است فريد